کم کم تفاوت های ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این که عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد خواهی گرفت که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه.
و یاد می گیری که همه راه هایت را همین امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد.
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی.
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی....
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی یاد می گیری.
نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
ساعت 11:6 توسط |
يک نظر |