پـــســرک تنها



 

 


یک وقتایی هست که...
 
باید لم بدی یه گوشه...
 
و جریان زندگیت رو فقط مرور کنی...
 
بعدشم بگی...

 

این من بودم که اینقدر تحمل داشتم

دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,

|
 
مطلب ارسالی از210210

بیا در آغوشم عزیزکم...

وقتی که در شبهای من جز سایه ها پیدا نبود 

 

در ذهـــــن من رویایـــــــی جز پیروزی فردانبود 

 

بـــــــــا قایق شکسته ای درگیر این دریا شدم 

 

تصور و دلسادگی مبهوت یک رویـــــــــــا شدم 

 

پرواز کنم پرواز کنم پس عاشقـــــــــی آواز کنم 

 

فریاد کنم فریاد کنم جان از قفــــــــس آزاد کنم 

یاران یاران تا پای جان  باهم آغاز با هم پایـــان

   از پـــــــا نیفتادم رفیـــــــق در جستجـــوی آرزو   

 

  باهرنفس سوی هدف با من تو از امید بگــــــو 

زنجیرترس و پاره کن بگذرازاین روزهای سخت

به زیر سقف آسمون ایستاده میمیره درخت...

15 اسفند 1390برچسب:,

|
 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

نظرتون چیه؟؟؟؟

شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,

|
 

 

درسته اسم وبلاگمون خنده بازاره اما این دلیل نمیشه که ما فقط مطالب خنده دار بزاریم واسه همین امروز واستون یه متن عاشقونه گذاشتم همتون مخصوصا عاشقا نظر یادتون نره!!!!!!!

داستان از اونجایی شروع شد که عشقم عصبی بود،گفت:ثابت کن دوستم داری. گفتم:چه جوری؟تیغو گرفت به طرفم که رگتو بزن!گفتم مرگ و زندگی دست خداست!گفت پس دوستم نداری!تیغو گرفتم و رگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم آروم گفت:اگه دوستم داشتی تنهام نمیزاشتی!!!!!

شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,

|
 

 
 
 

هنر نزد ایرانیان است وبس...اینم یه نمونه اش

 

 

تفاوت دو نسل

 

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 
نظر بده

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 
دوست داشتن

 

Love Picture 115 عکسهای جدید عاشقانه زیبا

 

 

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 

در شهر بودم

دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

 

یکی به دنبال پول

 

یکی به دنبال چهره دلکش

 

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

 

یکی به دنبال نان

 

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

 

اما دریغ

 

هیچکس دنبال

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

نبود

 

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 

چه فرقی میکند من که باشم

 

و چه بخواهم و چه بنویسم!

چه فرقی میکند تو که باشی

و چه بخواهی و چه جوابم بدهی!

من مینویسم که گریـ ـه نکنم

تو میخوانی که بخنـ ـدی.....

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 3:58 توسط | نظر بدهيد |
 

لعنتی؟

تو لیاقتت همون جمله‌های کپی شده هستند نه حرف دل من!
پــــــــــــــــــــس ...
هر روز یکبار , هر بار یک دفعه , هر دفعه یک خط , هر خط یکبار , هر بار ...

 

بنویس تا شاید بعد از عمری بفهمی

 با من چه کردی
لعنتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 20:0 توسط |

مرا جا بده
آری، همین جا را میگویم
همین دورو بر،حوالی دلت ...
قول میدهم از دیوار صدا در آید از من ولی نه!!!!
تا رسوا نشوی و کسی نفهمد عمریست مرا خانه نشین دلت کرده ای
و من اما هنوز صاحبش نشدم...
نایت اسکین
قول داده امــــ
هنگامــــ شنیدن نامتـــ بی خیال باشمــــ !
از اینــــ قول در گذر !
چرا که با شنیدن نامتــــ
صبر ایوبـــــ را کمــــ دارمــــ
برای فریاد نزدنــــــ ! نایت اسکین
مــ ــ ــن و تــ ــــو مانند ِ حروف صدا داریم..!
یک در میان میتوانیم باشیم..
دو درمیان...
اما کنار هــــــم
هر گز! نایت اسکین
فــصــل ِ امــتــحــــان
مـــن
جـــز مـــرور ...
رنگــ ِچشــــمــ ـــانت
و
خــط کشـــیــدن زیــر ِ دلتنگـــــــی هــایمـ
هــیــچ درســـی نــدارمـــــ نایت اسکین
دوست داشتن همیشه گفتنی نیست
گاه سکوت است و گاه نگاه
غریبه !این درد مشترک منو توست که نمی توانیم در چشم یکدیگر نگاه کنیم نایت اسکین
نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 19:51 توسط | نظر بدهيد |
 

فلانی!!

فلانی!!!
میدانی؛میگویند رسم زندگی چنین است:
می آیند،می مانند،عادتت می دهند و می روند...
و تو در خود می مانی،
راستی!
رسم تو نیز چنین است؟
مثل همه ی فلانی ها؟؟؟ . . .
نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 19:45 توسط | يک نظر |
 

تو همون روزا که خورشید همنشین آسمون بود میون دلای دنیا دل من تنهاترین بود روزی که رنگین کمونو چشمای آدما می دید از دو چشم خسته ی من هی فقط بارون می بارید تو همون روزا که امید درِ هر خونه ای رو زد خونه ی قلب من اما پر بود از گلایه و درد اون روزی که دست آفتاب رو سرِ اقاقی لغزید تنم از سایه ی غربت یخ زده بود و می لرزید تو همون روزا که گل بود هدیه ای برای باغچه هدیه ی خدا به من هم قاب خالیِ رو طاقچه روزایی که مردم شهر غمو برده بودن از یاد آشنای من همین بود گریه و غصه و فریاد تو همون روزا که آینه چهره ی پنجره رو چید پرده ی سیاهی افتاد پنجره به من می خندید روزی که رقصیدن برگ دیدنی بود میون باد با نهایت سکوتم من گرفتم دست فریاد خدا از تنهایی مردم برسون فرشته ام را اونی که قاتل دردِ بت شکنِ بتِ غم ها اون که از گرمیِ دستاش یا که از چشم سیاهش می شه فهمید که یه دنیا عشق تو عمق نگاهش تو همون روزا که شاید انتظار مرگو داشتم همه ی گلایه هامو پای تنهایی می ذاشتم اما امروز دیگه نیستم گوشه ی غمخونه تنها چون که دارم یه فرشته یه پری به نامِ .....(بماند!)

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 16:33 توسط د| 4 نظر |
 

ای که از عمق حضورم ، چشم پوشاندی و رفتی ريشه ی حسِ دلم را ، خوب سوزاندی و رفتی خاطراتی که ورق خورد ، اشک هايی که زمين ريخت تنِ پر واهمه ام را ، خوب لرزاندی و رفتی لحظه هايی که در آنها ، وعده ی آتيه جا داشت ساده بودم و تو من را ، خوب بنشاندی و رفتی هرگز از تو نبُریدم ، با همه جور و جفایت کاش می شد که بفهمی ، در دلم ماندی و رفتی همه ی قصه همين بود ، که اسير تو شدم من در دو چشم پُر از اشکم ، قصه را خواندی و رفتی...

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 16:32 توسط | نظر بدهيد |
 

واسه عاشقونه خوندن، یکی با من همصدا نیست واسه دریای تو شعرام، سایه ی یه ناخدا نیست من رسیدم به خجالت، زین همه چهره صد رنگ توی این خرابه آباد، یه نگاه بی ریا نیست این همه چشم غریبه، زل زدند به چشم خسته ام توی این غربت دیده، یه نگاه آشنا نیست همه غرق شادی و شور، همه لبریز غرورند چرا جای پای شادی، یه قدم هم این ورا نیست واسه از عشق تو مردن، من دیگه جونی ندارم دیگه حتی دل تو هم، این روزا به فکر ما نیست من دیگه خسته شدم از، توی انزوا دویدن واسه به غایت رسیدن، یکی با من پا به پا نیست همه جا سرد و سیاهه، شب و روز فرقی نداره دیگه توی آسمون هم، ردی از ستاره ها نیست میون این همه خار و میون این همه خاشاک یه شقایق موند که اون هم، دیگه فکر عاشقا نیست پر دیو درد و غصه است، قصه های شب بابا دیگه توی قصه ها هم، نقشی از فرشته ها نیست زیر آوار مصیبت، زندگی لطفی نداره دیگه هیچکی مثل غمهام، موندگار و با وفا نیست گلا پژمرده و خشکند، زیر رگبار شقاوت دیگه جز خار و غم و درد، هیچ گلی تو گلدونا نیست نفسم گرفت تو سینه، از هجوم سرد طوفان دیگه تو نقش سحر هم، یه نسیم گذرا نیست همه جا سکوت محضه، همه نعره ها خموشند جز صدای رفته بر باد، یه نماهنگ یه نوا نیست دیگه رقص نور خورشید، به دلا جلا نمی ده چیزی جز دو چشم جغدا، نور این شب سیاه نیست روی زخمم جای مرهم، همه درد و همه کینه است واسه یه دل شکسته، هیچی این روز دوا نیست توی این کویر دلها، زیر زنگار مکافات عاشقی و دل سپردن، چیزی غیر از اشتباه نیست توی این قفس اسیرم، میمیرم تا جون بگیرم به خدا قسم که اینجا، یاوری بجز خدا نیست قسمتم زجره و ماتم، دوری و بی کسی و غم سهم من از این زمونه، چیزی غیر از انزوا نیست توی چشمای سیاهت، که من و از من گرفتند دیگه مثل روز اول، اون صداقت، اون حیا نیست توی اندیشه ی آینه، یاد چشمای تو مونده توی افکار گسسته ام، چیزی جز فکر شما نیست توی ویرونه ی قلبم، جز فغان چیزی ندارم چیزی جز آذر و آتش، توی این ظلمت سرا نیست دل خوارم، دل زارم، پر فقر و پر عجزه مثل تو ای دل غافل، بی کس و بی دست و پا نیست همربونی دیگه مرده، توی قلب سنگ مردم مهر و ایثار و محبت، جاش دیگه توی دلا نیست هر چی فریاد می زنم من، چرا قسمتمن اینه؟ واسه فریاد دل من، یه جوابی پس چرا نیست؟

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 
خدايا

خدایا یعنی هنوز دوستم داری؟؟؟  

 

 من که تا جای توانم سعی کردم هر کاری میکنم به رضای تو باشه!!!

 

خدایا آخه چرا داری با احساسم. فکرم  . دلــــم .بازی میکنی؟؟؟؟

 

آخه هیچ حسی دست خودم نیست .همرو خودت داری تغییر میدی..!

 

این امتحانته؟؟؟؟؟

 

خدایا نمیخوام امتحانم کنی..همین الان بهت میگم توو امتحانت ردم!!

 

 فقط بیشتر از این ادامه نده....

 

خدایا من تا الان فقط به حرف دلم گوش میدادم!

 

البته دلم و عقلم اختلاف زیادی با هم نداشتن..

 

اما حالا فقط به حرف عقلم گوش میدم....

نمیخوام اینجوری باشه....!

 

خدایا دلـــــم جوابم کرده..ساز مخالف میزنه!

 

شاید چیزی ازش باقی نمونده که همش داره جوابم میکنه...

 

اما تا کی؟؟

 

چرا؟؟؟؟

 

ختم کلام:خدایا اگه صدامو میشنوی کمکم کن

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 
سلام


تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.zirebaran.org

بــــــــــــــــا عــــــــــرض ســـــــــــــلام و

خســــــــــــته نبـــــاشــــــــــید به شــــــما بـــازدید کــــنـــنده عــــــزیــز و گـــــرامی

 

چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,

|
 
دل

 

 

 

ازدواج-عشق-زناشویی

 

 

 

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

|
 

الا ای برف!

چه می ‏باری بر این دنیای ناپاکی؟

بر این دنیا که هر جایش

رد پا از خبیثی است

مبار ای برف!

تو روح آسمان همراه خود داری

تو پیوندی میان عشق و پروازی

تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی‏ها

تو که فصل سپیدی را سرآغازی

مبار ای برف!


 

نوشته شده در چهار شنبه 19 / 10 / 1398,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 12:22 توسط | 21 نظر |
 

 

زندگی هیچ نبود،
و به آسانی یک گریه گذشت.
کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و بدنبال عروسک می گشت.
تا که در رویاها
همه دار و ندارش،
قلک بی اعتبارش و دل خسته و زارش
همه را بی منت، به عروسک بخشد
غافل از آینده.
زندگی فلسفه ای بیش نبود
که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود
و محبت، افسوس.
من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود
و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم
و تو آن عصیانگر،
که نماد همه خوبان شده بود!!
و سخن از غم یاران می گفت
واپسین لحظه دیدار عجیب
خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی
و سخن از رفتن،
سخن از بی مهری!!
تو که خود می گفتی
خسته از هرچه نصیحت شده ای.
حیف از بازی ایام،
دریغ از تکرار...
***
***

نوشته شده در پنج شنبه 20 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 17:11 توسط | 10 نظر |
 


آشناهای غریب همیشه زیادند


آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند

ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی

آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی

که:

یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم

که آن یکی که هست کیست

و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

خرد نشد

و ما همچنان هستیم

پس تو هم باش

باش که دیگر یکی تنها نباشد

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 20 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 12:38 توسط | 4 نظر |
 

 

احساس عشق کامل مثل رنگ سفید می مونه.سفید در بر دارنده ی همه ی رنگ هاست.عشق نیز حاصل جمع همه ی احساسات است حاصل جمع هر آن چه هست. عشق فراگیر است. عشق گستره ی کامل احساسات انسانی را پذیرا ست حتي احساساتی که پنهان می کنیم یااز آن ها می ترسیم. من ترجیح می دهم کامل باشم تا خوب

 

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 12:10 توسط | 3 نظر |
 

می رسد روزی که بی هم میشویم
یک به یک از جمع هم کم می شویم

می رسد روزی که ما درخاطرات
موجب خندیدن و غم می شویم
..

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 11:45 توسط | 3 نظر |
 

  کم کم تفاوت های ظریف میان نگه داشتن یک دست

و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

این که عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر.

و یاد خواهی گرفت که بوسه ها قرارداد نیستند

و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.

و شکست هایت را خواهی پذیرفت

سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز

با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه.

و یاد می گیری که همه راه هایت را همین امروز بسازی

که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست

و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی  نزاع در خود دارد.

کم کم یاد می گیری 

که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی.

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...

                                          که محکم هستی...  

                                                            که خیلی می ارزی....

و می آموزی و می آموزی

با هر خداحافظی  یاد می گیری.

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 11:6 توسط | يک نظر |
 

خدایا حکمت قدمهایی که برایم برمی داری، بر من آشکار ساز تا درهایی که به سویم

می گشایی، ندانسته نبندم و درهایی که به رویم می بندی، به اصرار نگشایم!

 

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 11:0 توسط | يک نظر |
 

وقتی تو بیای بر زخم دلهایمان مرهم می نهی و دردهایکهنه ما را التیام می بخشی .
وقتی تو بیایی زمین و زمینیان بر خود خواهند بالید و آسمان و آسمانیان غبطه خواهند خورد .
وقتی توبیای شب معنایی نخواهد داشت و همه جا پر از نور و روشنایی خواهد شد
ما هر جمعه منتظریم تا بیایی ای گل خوشبو محمدی .
برای ظهورش صلوات .

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 10:58 توسط | يک نظر |
 

 

 

کهنه فروش تو کوچه مون داد میزد : کهنه میخریم، وسایل شکسته و درب و داغون میخریم ...
بی اختیار فریاد زدم : قلب شکسته ای - که روزگاری قیمت داشت - هم میخری؟

 

 

گفت: اگر برایت ارزش داشت، به دست نااهل و بی لیاقت نمی دادی تا آنرا بشکند ...

 

 

 

 

راست میگفت...

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 10:52 توسط | نظر بدهيد |
 

 

بعضی ها مرد به دنیا میان…

بعضی ها مرد هستند ولی روزگار نامردشون میکنه…

صفای رفیقی که مرد به دنیا اومده و تو این روزگار نامرد مرد میمونه . . .

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 10:47 توسط | نظر بدهيد |
 

كاش وقتي زندگي فرصت دهد گاهي از پروانه ها يادي كنيم

كاش بخشي از زمان خويش را وقف قسمت كردن شادئ كنيم

كاش گاهي در مسير زندگي باري از دوش نگاهي كم كنيم

فاصله هاي ميان خويش را با خطوط دوستي مبهم كنيم

كاش با حرفي كه چندان سبز نيست قلب هاي نقره اي را نشكنيم

كاش هر شب با دو جرعه نور ماه چشم هاي خفته را رنگي زنيم

كاش بين ساكنان شهر عشق ردّ پاي خويش را پيدا كنيم

كاش با الهام از وجدان خويش يك گره از كار دلها وا كنيم

كاش اشكي قلبمان را بشكند با نگاه خسته اي ويران شويم

كاش رسم دوستي را ساده تر مهربان تر اسماني تر كنيم

كاش در نقاشي ديدارمان شوق ها را ارغواني تر كنيم

كاش وقتي ارزويي مي كنيم از دل شفافمان هم رد شود

مرغ امين هم از انجا بگذرد حرف هاي قلبمان را بشنود

 

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 10:43 توسط | نظر بدهيد |
 

من نمی توانم دردهايت را پايان بخشم. حتی نمی توانم برای لحظه ای آنرا تسکين دهم

اما امروز بگذار تا در کنارت بمانم و دستهايت را بگيرم و در کنارت راه بروم
.

من به تو گوش می سپارم آنزمان که نياز به صحبت با کسی را داری
.

من با تو در نگرانيهايت شريک می شوم و تو را برای رويايی با ترسهايت ياری می دهم
.

من اينجا هستم و در کنارت خواهم ماند
.

تا هر تپه ای را صعود کنی
.

پس دستت را به من بده
.

تو تنها نيستی من با توام حتی اگر فاصله بسيار باشد
.

و زمانی که دردهايت التيام يافت

به تو کمک می کنم که لبخند زدن را بياموزی

نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 9:35 توسط | نظر بدهيد |
 

 

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم براه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه، خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی

نوشته شده در شنبه 10 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:30 توسط | 6 نظر |
 

 

 

هنوزم که هنوز است..............

عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به سامان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ جرا لحظه باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

نوشته شده در شنبه 10 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:26 توسط | يک نظر |
 

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

 

 

نوشته شده در شنبه 8 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:38 توسط | يک نظر |
 

 

پیوسته باید مواظب سه چیز باشیم.

وقتی تنها هستیم مواظب افکار خود

وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود

و وقتی که در جامعه می باشیم مواظب زبان خود...

 

نوشته شده در شنبه 8 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
 

 

وقتی کسی صادقانه بهت عشق هدیه میکند و تو پس میزنی منتظر باش تا قلبتو به کسی هدیه کنی و اون تو رو پس بزنه.............

قبل از ازدواج چشمهایت را کاملا باز کن. اما بعد از ازدواج کمی چشمهایت را ببند............

به هنگام خشم، بردبار

موقع ترس، شکیبا

و در راه کسب آهسته باش.

دنیا پر از صدای پای حرکات مردمی است که در حالی که تو را می بوسند، طناب دار تو را می بافند...

 

نوشته شده در شنبه 8 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:33 توسط | نظر بدهيد |
 

 

روزی دروغ به حقیقیت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟

حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.

آن دو با هم به کنار ساحل رفتند وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را درآورد حیله گر لباس های او را پوشید و رفت.

از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت از اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان
می شود.

نوشته شده در شنبه 8 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:28 توسط | نظر بدهيد |
 

   

همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی
غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود….

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

 

 

نوشته شده در شنبه 2 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 14:37 توسط | نظر بدهيد |
 

[تصویر:  1312420858.gif]

نوشته شده در چهار شنبه 2 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 10:32 توسط | 2 نظر |
 

 

آیا به مسیح و بهشت و جهنم معتقد هستی؟
جوان پاسخ داد: خیر من اعتقاد چندانی ندارم.
دختر گفت: متاسفانه نمی توانم خود را به ازدواج با شما راضی کنم
جوان پاسخ داد: اعتقادات شخصی هر کس مربوط به خود اوست, و ربطی به شما ندارد.
دختر گفت: بهتر است با مادرم مشورت کنم. او با مادرش مشورت کرد و گفت: مادر, خواستگار من از همه نظر خوب و پسندیده است ولی یک نقطه ضعف دارد و آن این است که اعتقادی به جهنم و بهشت ندارد چه کنم؟
مادر دختر گفت: مانعی ندارد. تو با او ازدواج کن بعدها ما عملا وجود جهنم را به او اثبات خواهیم کرد!!!
 

 

نوشته شده در شنبه 1 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 13:26 توسط |

سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید


 

amin

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پـــســرک تنها و آدرس aminshapoori.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





زیرنویس فارسی Love Me Not 2006
ردیاب خودرو

 

 

خواگاری خر...............
سرخوشانــــ ـه می خندم
طنز
مطلب ارسالی از210210
نظر بده
دوست داشتن
خدايا
سلام
دل

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 20254
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1


Alternative content